نمایشگاه
مجسمه
های
"
مهدی
شیراحمدی
"
باعنوان
"
مکالمه
درون
و
برون
"
مجسمه
از
این
بابت
که
چون
ما
آدمیان
جسمی
دارد،
نسبتی
بیواسطه
با
ما
برقرار
میکند
که
در
کمتر
هنری
میتوان
جست.
وقتی
برای
نخستین
بار
با
پیکرههای
مهدی
شیراحمدی
دیدار
میکنیم،
به
آنها
خیره
میشویم؛
فاصلهای
را
نگهمیداریم
و در
نسبت
با
خودمان،
به
وارسی
آنها
میپردازیم.
ایبسا
ابعاد
این
پیکرهها
و
کشیدگیشان
در
محور
افقی،
عمودی
و
مایل،
و در
نگاه
اول
در
ما
کارگر
افتد.
رسیدگی
دقیقتر،
اما،
نقوش
تکراری،
خطوط
ممتد،
و
باریکههای
فلز
را
نمایان
میکند،
نقوشی
نه
در
سطح
و
پوسته،
بلکه
تنیده
در
جسم
و
پیکر
مجسمه،
و در
عمل،
سازندۀ
آن.
وجوهی
از
اثر،
سطحی
منتظم
با
آرایش
هندسی
را
عیان
میکنند
که
برای
چشم
ایرانی،
که
به
دیدار
معرق
و
خاتمکاری
خو
گرفته،
ناآشنا
نیست،
و
بدینسان
کیفیت
ویژۀ
این
پیکرهها
و
رازشان
که
در
کارمادهشان
نهفته
است،
رخ
مینماید:
هر
یک
از
این
پیکرهها
متشکل
است
از
صدها
و
هزاران
باریکۀ
چوبی
مثلثی
شکل،
گاه
به
همراه
فلز
برنج
یا
استخوان،
که
در
کنار
هم
مادۀ
پیکره
را
فراهم
آوردهاند،
و در
هر
برشی
جنبهای
از
موجودیتشان
ظاهر
میشود.
مواجهه
با
مجسمههای
مهدی
شیراحمدی
تلاقی
با
موجودیتی
مادی
است
که
در
عین
شیئیت
و
فرم
خاص
خود،
ما
را
به
چیزی
دیگر
فرامیخواند؛
به
سنتی
و
جهانی
دیگر؛
عالمی
یکدل
و
یکپارچه،
و
جانگرفته
از
صدها
و
هزاران
قطعۀ
هماهنگ
و
همنوا؛
عالمی
یادآور
قالی،
کاشی
معرق،
یا
خاتم.
زیستن
و
بالیدن
هنرمند
در
اصفهان
خاکی
است
که
این
آثار
در
آن
روییده
و
بالیدهاند.
جهانی
که
رفتهرفته
آن
را
شناخته
و
زیسته
است:
تجربۀ
مکرر
حضور
در
مسجد
شیخ
لطفالله،
و هر
بار
آن
را
در
جلوهای
نو
دیدن،
مفتون
یکپارچگی
کاشیکاریها
شدن،
و
مداقه
در
نقوشی
که
همراه
با
خودِ
ساختارِ
معمارانه،
کار
دهها
استادکار،
دهههای
متوالی،
صرف
خلق
آنها
شده
است.
زمان
درازی
لازم
است
تا
مسجد
زاده
شود،
و
مشارکت
افراد
بسیار
را
میطلبد.
همچون
مسجد
در
حکم
اثری
هنری،
خاتمکاری
هنری
است
متشکل
از
مراحل
پیچیده
و
متعدد،
و
نیازمند
تخصصهای
گوناگون؛
و
ناگزیر
مستلزم
همکاری
افراد
بسیار.
انتخاب
این
کارماده
برای
پیکرهسازی،
انتخاب
کارِ
گروهی
و
آموزۀ
صبر
و
حوصله
است؛
باوری
که
در
آن
تجربۀ
نهفته
در
روند
همانقدر
ارجمند
است
که
نتیجۀ
نهایی.
فرم
این
پیکرهها
عمدتاً
زادۀ
شرایطی
است
که
این
شکل
خاص
کارماده
-باریکههای
چوب
و
فلز،
و
«گُلبندی»های
خاص
خاتمسازی-
اقتضا
میکند.
این
ضرورت،
اغلب
خصلت
تاویلناپذیری
به
فرمها
داده
است،
چرا
که
اقتضای
کارماده،
کشیدگیاش
در
درازا
و
مقاطعی
که
فراهم
میکند؛
تا
حد
زیادی
فرم
را
رقم
میزند؛
هرچند
هنرمند
از
دل
این
محدودیت
چارههای
متنوعی
اندیشیده
و
همچنان
توانسته
اشکال
بدیعی
برآورد.
شکافها
و
حفرههایی
که
هنرمند
تعبیه
کرده،
نسبتی
فعال
با
فضا
برقرار
میکنند،
و به
کار
گرفتن
کل
بدن
بیننده
و
حرکات
بدنی
متنوعی
را
برای
فهم
اثر
و
جزئیاتش
ضروری
میسازند.
او
وقتی
سرگرم
ساختن
میشود،
همچون
استادکاری،
سرخوش
از
کشفیاتی
است
که
فقط
در
حین
کار
روی
میدهند،
و در
روندی
که
تا
حدی
سنجیده
و
تاحدی
بداهه
است،
همدلانه
با
کارمادۀ
نامتعارف
خود
پیش
میرود،
و
امکانات
پیشآمده
را
شادمانه
در
بر
میگیرد.
در
اینجا
کارماده
(متریال)
واجد
گونهای
صورت
است؛
به
عبارتی،
ماده
و
عنصر
سازندۀ
فرم
پیشاپیش
صورتی
تعیّنیافته
دارد:
کشیده
با
مقطعی
منتظم
(اغلب
مثلثی).
تعدد
این
عناصر
سازنده
خصلتی
مدولار
به
اثر
میدهد.
مانند
قالی،
که
متشکل
از
میلیونها
گره
است،
یا
کاشی
معرق.
مثلث
در
حکم
عنصر
سازنده
هندسۀ
نقوش
را
سازمان
میدهد
و
کشیدگی
و
همسایگی
صدها
باریکه،
در
عمل
همچون
همکناری
رگ و
پی و
عصب،
بدنۀ
اثر
را
میسازد.
محتوا
مستقیماً
از
درون
اثر
برمیخیزد،
و
مکالمهای
بین
درون
و
برون
درمیگیرد.
سطح
بیرون،
وضعیت
درون
را
افشا
میکند.
روند
جزء
به
کل
کنار
هم
نشاندن
مثلثها
هنرمند
را
در
جایگاهِ
جزئی
از
سنتی
بزرگتر
قرار
میدهد.
این
رفتار
گویی
استعاره
از
پیکار
برای
بازجستن
و
پیوستنِ
قطعات
پراکندۀ
باقیمانده
از
تاریخ
و
سنت
است،
پویشی
برای
احضارِ
عالم
سنت
از
دسترفته؛
برای
بازرسیدن
به
وحدت
در
شکل
و
محتوا.
آرزوی
پیوندی
هماهنگ
است
با
گذشتهای
مفقود،
و
طلب
روح
«مدینههای
زمردین»
ایرانی.
هنرمند
کار
هنریاش
را
ملهم
از
شاهکارهایی
سرنمونی
همچون
معماری
مسجد
شیخ
لطفالله
میداند،
با
گامهای
معمار
پیش
میرود
و
غایت
اثرش
را
در
این
میبیند
که
محضر
اثر
در
مخاطب
حضور
و
آگاهیای
مشابه
حضور
در
چنین
بنایی
برانگیزد.
چنین
رفتاری،
گویی،
پروردن
رویایی
آرمانشهری
است
که
معماری
خود
نمادی
است
از
آن.
بدینسان،
با
کاربست
فن
ویژۀ
خاتمکاری
در
پیکرهسازی،
هنرمند
در
هنرش
به
هنر
ارجاع
میدهد،
از
هنر
روایت
میکند،
و با
این
کار،
از
یک
سو
هنر
خود
را
در
امتداد
سنن
هنری
سرزمینش،
و در
آن
عالم
جای
میدهد،
و از
سوی
دیگر
با
آوردن
فنّی
از
جهان
«صنایع
دستی»
به
عالم
«هنر
والا»،
شأن
هنریِ
آنچه
صناعت
اطلاق
شده
را
بدان
باز
میگرداند.
اما
خاتم
همواره
پوستهای
است
در
سطح،
برای
تزئین
شیئی
با
کارکردی
دیگر،
اما
در
اینجا
به
تمامی
«سازندۀ»
اثر
است،
جسم
آن
در
ساخت
به
کار
رفته
و
فرصتی
بدان
داده
شده
تا
جلوههای
دیگرِ
کنار
همنشینیِ
این
باریکهها
و
پرهها،
که
ویژگی
خاتمبودن
را
ایجاد
میکند،
پدیدار
شود.
تباین
اندازه
کارها
با
کارماده
چشمگیر
است،
و
چنان
که
گفته
شد،
بر
روند
طولانی
و
دشوار
دستورزانۀ
کار
شهادت
میدهد.
رهیافت
شیراحمدی
اما،
به
کاربست
خلاقانۀ
کارماده
و
ابتکار
در
فرم
محدود
نمیشود.
او
از
دیدن
دیگر
جنبههای
سنتی
که
میراثهایی
چنین
ارزنده
در
هنر
دارد
ناتوان
نیست
و
نقد
و
محک
هوشمندانهاش
را
در
آثار
متاخرتر،
از
جمله
«خانه
از
پایبند
ویران
است»
به
نمایش
میگذارد.
روند
سوختن
که
چوبها
را
از
میان
برداشته
و
باریکههای
برنج
را
همچون
ستونهایی
در
بنا
یا
پیهایی
در
بدن،
باقی
گذاشته،
و
کلیت
یکپارچۀ
اثر
را
دستخوش
تخریب
کرده
است،
بعدی
تازه
به
آثار
میبخشد
تا
ابداع
فنیِ
بنیادیِ
آنها،
به
تزئینگری
و
شیءسازی
محدود
نماند.
برخوردی
از
این
دست
که
هم
میکوشد
رشتههای
گسیخته
با
سنن
هنری
گذشته
را
بازیابد
و هم
به
ستایش
آن
محدود
نشود،
در
هنر
معاصر
ایران
کمیاب
است،
و از
این
رو
فرصتی
ناب
برای
تامل
به
دست
میدهد.
|