Mohammadreza
Javaheri
کیمیاگران
لبخند
سالیان
دور
که
محمدرضا
را
شناختم
در
دانشگاه
شریف
کیمیاگری
(شیمی)
می
خواند،
اما
نه
در
پی
زر.هنوزهم
کیمیاگرست،
رنگها
را
با
هم
می
آمیزد؛
این
بار
در
پی
ساختن
زر.
رنگها
را
با
هم
می
آمیزد
و
نقش
می
زند
تا
کیمیایی
بیافریند
و
کیمیاگرانی
دیگر
خلق
کند
هر
کدام
در
پی
زر
خویش.
شاعر
را
می
گویم؛
با
آن
قیافه
در
هم
تنیده
نشسته
بر
شاخ
درختی
و
زیر
پایش
ببری
و در
دستانش
شعری
و در
کنار،
اسبی...
که
هر
کدام
در
بوم
نقاشی
می
چرخند
تا
روایتی
کوتاه
از
زندگی
را
برایمان
بازبیافرینند
یا
آن
دیگری
که
دوردست
می
خواندش،
یا
آن
هنرمند؛
یا
میمون
شاه
که
شاید
بر
جای
انسان
تکیه
زده،
یا
حتی
همه
آن
برادران،
کوچک
و
بزرگ،
همه
انگار
کیمیاگرند
که
در
میانه
وهمِ
حضورِ
تشویشِ
پیرامونشان
آرامند
و
فارغند
و
سرشار
از
زندگی
در
دنیایی
که
هیچ
چیز
آن
نشانی
از
آرامش
ندارد.
گویی
درد
مشترک
زندگی
را
با
کیمیایشان؛
لبخند
می
کنند؛
آشفتگی
را
آرامش
و
نفرت
را
عشق.
شاعر،
هنرمند
و
نقاش
هر
یک
به
نوبه
خویش....
سیاوش
جعفری
|